جهان رو میشه محل برخورد چیزهای مختلف به همدیگه تلقی کرد: مثل برخورد باد با برگههای یک درخت، برخورد یک سنگ با سنگی دیگر، برخورد چکش به میخ و برخورد آدمها با یکدیگر.
من بیشتر دلم میخواد دربارهی برخورد آدمها برم بالای منبر. حدود دو هفتهی پیش که برای خرید رفته بودم به یکی از فروشگاههای بزرگ، یه بچهی خیلی بامزه دیدم که توی بغل پدرش داشت به اطراف نگاه میکرد. وارد محدوده دیدش شدم و لبخند زدم و خندیدم، اونم خندید. من رد شدم و رفتم و تمام. من با اون بچه و پدرش برخورد کردم و این برخورد حدود پنج ثانیه طول کشید و بعد همه چیز پایان یافت.
اما همهی برخوردها انقدر کوتاه و ساده نیستن؛ بعضی از بخوردها شاید بتونن زندگی ما رو تغییر بدن. چند روز پیش توی یکی از برنامههای تلویزیونی، مجری از آقای بازیگری پرسید که چطور بازیگر شدی؟ اون هم جواب داد: توی کوچه با بچهها بازی میکردیم و در همان زمان گروه فیلمبرداری مشغول تولید فیلم بود، رفتیم نگاهی بندازیم و ببینیم دارن چیکار میکنن، کارگردان ما رو دید و از من که پرسید نقش بازی میکنی؟ من هم گفتم باشه و از اون به بعد راه بازیگری برای من باز شد.
برخوردها همیشه مثل هم نیستن، بعضی وقتها شادن و بعضی وقتها غمگین. برخورد بین آدمها میتونه روی آدمهای دیگه هم تاثیر بذاره، مثلا به برخورد قاتل و مقتول فکر کنید. این برخورد شاید برای قاتل برخورد خوبی باشه ولی مطمئنا برای مقتول و خانوادهش برخوردی بدتر از این وجود نداره.
بعضی وقتها به یکی برخورد میکنی و دلت میخواد سریعتر از اصطکاک این برخورد خلاص بشی و بری، بعضی وقتها هم دلت میخواد که بمونی و این موندن به اندازهی سن این جهان طول بکشه.
بعضی وقتها این برخورد باعث ایجاد پیوند میشه و میمونی، بعضی وقتها هم این برخورد دردناک به پایان میرسه و رها میشی تا با آدم جدیدی برخورد کنی و همین فرایند دوباره تکرار بشه. پایان دردناک هم چند علت مختلف میتونه داشت باشه، یا اون نمیمونه، یا خودت نمیخوایی بمونی، یا شرایط نمیذاره که یکی بمونه و.
خلاصه اینکه این جهان محل برخوردهاست. معلوم نیست یک ماه دیگه، توی یه روز خاص، یه ساعت خاص، کجا قرار میگیریم و با چه کسی برخورد میکنیم؛ اما این برخورد قطعا ما رو درگیر میکنه، ممکنه در حد یه مکالمه ساده و چند لبخند باشه و فراموش بشه، ممکن هم هست که بهای سنگینی داشته باشه و برای همیشه با ما همراه بمونه.
درباره این سایت